Thursday, July 23, 2009

حمایت گری کاسپاروف، قهرمان شطرنج جهان، از جنبش سبز ایران

گری کاسپاروف -استاد برجسته شطرنج دنیا- که در حال حاضر با تشکیل حزب ائتلاف برای آزادی در روسیه، به مخالفت با ولادیمیر پوتین و سیاست‌های ضدمردمی او در روسیه و خارج از این کشور پرداخته است، طی مقاله‌ای در وال استریت ژورنال، خشونت حاکمان علیه مردم ایران را شدیدا محکوم و از جنبش سبز مردمی ایران حمایت کرد.



کاسپاروف در این مقاله می‌گوید که با وجود اینکه مدت کوتاهی از انقلاب سبز مردم ایران می‌گذرد، اما این حرکت آثار متعددی بر ایران و دنیا گذاشته است.

او همچنین می‌افزاید که حاکمان مذهبی ظالم ایران، اصول وحشیگری و بی‌رحمی در برخورد با مردم ایران را از اربابان روسی و چینی خود آموخته‌اند و بسیار جالب است که محمود احمدی‌نژاد در آغاز اعتراضات در ایران، به سرعت به روسیه می‌رود.
شهید مسعود هاشم زاده روز سی ام خرداد در خیابان شادمان بالاتر از خیابان آزادی به ضرب گلولۀ مستقیم از روبرو که به قلبش اصابت نمود به شهادت رسید و پیکر پاکش در روستای ولی آباد خشک بیجار گیلان به خاک سپرده شد. خانوادۀ شهید از برگزاری هر گونه مراسم عزاداری باز داشته شده بودند و آنها پس از25 روز اخیراً پارچۀ سیاه به در منزل خود زده بودند و پذیرای همسایگان و افرادی بودند که برای تسلیت گویی به آنها مراجعه می کردند. منزل این شهید در انتهای غربی بلوار شهید سیادت(پلاک 6- طبقۀ سوم) منشعب از خیابان زنجان شمالی واقع شده است.. خانوادۀ شهید اخیراً مصاحبه هایی در بارۀ آن شهید انجام داده بودند.

تصویر درب خانۀ شهید هاشم زاده پیش از جمع آوری عکس ها و پارچه ها

متن پلاکارد تسلیت گوئی یکی از همسایگان:

خانواده گرامی هاشم زاده

شهادت سرافرازانۀ شهید مسعود هاشم زاده را که در راه دفاع از رأی ملت و جمهوریت نظام جان خویش را فدا کرد تبریک و تسلیت می گوئیم



****
در پائین شادمان تعداد زیادی نیروهای انتظامی در مقابل مردم بودند و درگیری هایی وجود داشت. در کوچه های اطراف هم تعدادی از نیروهای مختلف با لباس پلنگی، سبز و بعضاً شخصی استقرار داشتند. من همانجا با مسعود آشنا شدم و یک ساعتی بود که با هم بودیم. از شادمان وارد مستعانیه شدیم و به طرف خیابان زنجان می رفتیم. پنج- شش نفر بودیم. مسعود در وسط خیابان راه می رفت و من کمی جلو تر و در کنار بودم. چند نفر از نیروها که با لباس سرتاسر سبز تیره در میانۀ کوچه با فاصلۀ حدوداً صد متر از ما ایستاده بودند. آنها اسلحه داشتند. یکی از آنها اسلحه را رو به زمین گرفت و شلیک کرد. مسعود فریاد زد مشقیه نترسید. بلافاصله پس از این سخن بود که یکی از آن نیروها که قد کمی کوتاه داشت و کمی هم چاق بود زانوانش را خم کرد و با اسلحه اش که شاید کلاشینکف قنداق تا شو بود به سمت مسعود نشانه رفت و شلیک کرد. مسعود به پشت به زمین افتاد. یکی دیگر از سربازان به سمت کسی که شلیک کرده بود رفت به پشت او زد و با اشاره به مسعود با حرکت دست گفت چکار کردی؟ و بعد همگی با عجله وارد کوچه ای که از مستعانیه به سمت پائین می رفت شدند. من به سرعت بالای سر مسعود رفتم و با کمک افرادی او را به سوی درمانگاه بردیم. عده ای از مردم فیلم می گرفتند. من بین راه شاید پس از کمتر از دو دقیقه دیدم چشمهای مسعود بالا رفت و بدنش سنگین شد. احساس کردم تمام کرد. درمانگاه نزدیک بود. وقتی رسیدیم و پزشک آمد دیگر مسعود زنده نبود."

این ها را جوانی که از نزدیک شاهد صحنه بوده است در حضور پدر، مادر و برادران مسعود تعریف می کرد. همگی در بهت و حیرت این واقعه که در کمتر از دو دقیقه رخ داد، قرار داشتند. جوان 28 سالۀ آنها که به هنر علاقه داشت. نجیب و بی آزاربود. هنوز ازدواج نکرده بود و آرزوها داشت و برایش آرزوها داشتند، به همین سادگی، کشته و پرپر شد. آن نیرو چرا زد؟ چه کسی او را در مقابل این مردم بی سلاح قرار داد؟ چه کسی به او مجوز یا فرمان شلیک داد؟ چرا ...چرا ...چرا؟ چراها مثل پتک برسر آنها فرود می آمد و پاسخی برای آنها نمی یافتند. اگر پاسخی هم بود برای آنها فرزند و برادر نمی شد.

به محل رفتیم و صحنه را برای ما و برادران شهید تشریح کرد. محل قرار گرفتن شهید و محل استقرار نیروها. قدم کردیم حدود صد متر فاصله بود. گلوله از جلو وارد قفسۀ سینه شده و از پشت خارج شده بود. اندازۀ سوراخ جلو و پشت یکی بوده است. این ها به نفع این بود که اسلحۀ بکار برده شده جنگی واحتمالاً چیزی قوی تر از کلاشینکف بوده است.

فیلم های گرفته شده از شهید را حتماً می توان پیدا کرد . کاش یکی هم از ضارب فیلمی گرفته باشد