Monday, December 24, 2007

کوکلس کلان وطنی

اقای پر نوری که هم در کیهان چاپ لندن مینویسد و هم در صدای امریکا منبع الاخبار است و مفسر بین المللی
و هم ابوالمنابر رسانه های شرق و غرب و هم صاحب کشف و کشوف و همسفره خاقان مغفور و یار غار مرحوم مصدق و بختیار و انیس و مونس مسعودی و مصباح زاده و حالا در این چند ساله که پرزیدنت ( خیلی غلیظ و شدید بخوانید ) بوش
همچون همتای ایرانیش امریکا را به لجن کشیده است ایشان سبیلش را با روغن امریکائی چرب میکند همیشه سعی دارد در باره هر کسی و به هرمناسبتی که مینویسد نقبی به قبور پدر و مادرمربوطه هم بزند و با دلیل و بی دلیل جدو اباد طرف را نبش قبر بکند ودر کنار شخص مورد بحث به نقد درازش کند!! به همین دلیل زاویه کج دوربین نقد ایشان همیشه نه تنها به جرم و جنایت فلان شخص پرداخته نمیشود که انها را به راحتی و سادگی در جایگاه مظلومین مینشاند.
مثلا ایشان در ارتباط با قتلهای زنجیره ای ودر مقام نقد وزیر اطلاعات وقت فلاحیان به مشغولیات ذهنی وجنسی فرزند وزیر اطلاعات میپردازد که خواننده از خود میپرسد گو..... به شقیقه چه ربطی دارد اگر فرزندی فلان تمایلات جنسی را دارد چرا باید پدرش را سرزنش نمود انهم پدری که بگفته ایشان دستش به خون فرزندان مبارز و ازادیخواه ایران الوده است؟ اگر برای گناهی باید بدارش اویخت جرائم دوران وزارت اوست و نه همجنس باز بودن پسر او

زنی با شوی میگفت: ای دیوس ای بینوا مرد گفت: سپاس خدای را که در این میان مرا گناهی نیست نخستین از جانب تو است و دومین از سوی خدا!

باری اخیرا ایشان در جابجائی چند مهره رژیم جمهوری اسلامی در مورد استعفای محمد ذوالقدر از معاونت وزارت کشور و برگشتنش به سپاه نوشت:
[ کنار گذاشته شدن سردار سرتیپ محمدباقر ذوالقدر قائم مقام وزیر کشور و معاون وی در امور امنیتی و انتظامی، حادثه ساده ای نبود. به اعتقاد من این ماجرا اهمیتی به مراتب بیشتر از واداشتن علی لاریجانی به استعفا از دبیری شورایعالی امنیت ملی و سرپرستی هیأت مذاکره کننده در باب پرونده اتمی داشت. باید نخست ذوالقدر را شناخت تا قدر و جایگاه او در حلقه ذوب شدگان و نوکران فدائی سید علی آقا را بهتر درک کنیم...

علی کولو ـ زاغی
تا نیم قرن پیش در استان فارس و بخصوص در مناطقی مثل داراب و کازرون و فسا و اغلب در حاشیه شهرها، افرادی زندگی میکردند با چهره هائی تیره و بعضاً سیاه که به آنها «کولو» میگفتند. کولوها نیز هم چون کولیها کارشان ساختن چکش و قیچی و الک و بوریا و در مواردی بافتن جاجیم و نوع ویژه ای از گلیم بود که نقشهای آن هیچ نوع هماهنگی با نقش گلیمها و قالیهای محلی نداشت بلکه بعدها که رسانه های ایران به چاپ گزارشهائی از هنر بومی آفریقائی اقدام کردند و تلویزیون نیز هر از گاه آثاری از دست ساخته های بومیان آفریقائی را به نمایش گذاشت آشکار شد که کار «کولو»ها شباهتهای غریبی به کار بومیان مناطق زنگبار، جنوب سودان، تانزانیا، کنیا و... دارد. نخستین بار چهار دهه پیش، در یک تحقیق دانشگاهی در دانشگاه پهلوی شیراز آشکار شد که «کولو»ها بازماندگان آفریقائیهایی هستند که در دوران قاجار و یا پیش از آن از آفریقا به ایران آورده شده و بعضی از آنها به عنوان برده در خدمت حکومت و قدرتمندان محلی بوده اند. علی کولو (که به علت داشتن چشمهای روشن با صورتی تیره و مسی رنگ، علی زاغی نیز خطاب میشد) یکی از این برده زادهها بود که در نوجوانی در مزارع خوانین و ثروتمندان به مزدوری کار میکرد اما پس از مرگ پدرش که او نیز در برابر دستمزد ناچیزی سختترین کارها را در مزارع و خانه های ثروتمندان انجام میداد، بخت یارش شد و به خدمت یکی از ثروتمندان سرشناس فسا در آمد. اما بعد از دو سه سال و به دنبال اتفاقی که در خانه ارباب افتاد و او مورد سوءظن قرار گرفت، به چوب و فلک ارباب دچار شد و نیمه شبی از خانه گریخت و به جهرم رفت که تنی چند از اقوام مادریاش در آنجا سکونت داشتند. در جهرم او با یکی از اقوام خود ازدواج کرد. سردار سرتیپ محمد باقر ذوالقدر فرزند این کولوی زحمتکش است که دوران کودکی و نوجوانی بسیار سختی را در نهایت فقر و رنج پشت سر گذاشته است. او به مدرسهای رفت که امروز نام «ذوالقدر» را بر پیشانی دارد. شرایط سخت زندگی و دشمنی با ثروتمندان و مالکین، محمدباقر را فردی کینه جو، عصبی و بسیار بیرحم بار آورد. در میان آشنایان پدرش که با آنها نسبت فامیلی نیز داشت «ناصر...» گروهبان شهربانی بود و به خانواده ذوالقدر در حدود امکاناتش کمک میکرد با اینهمه محمدباقر چنان با این پاسبان دشمنی داشت که بلافاصله پس از پیروزی انقلاب ترتیبی داد که ناصر دستگیر و اعدام شود. استشهادی در جهرم درست کردند که حکایت از جنایات ناصر در آخرین ماههای حکومت پیشین ایران میکرد. گفته بودند او به دختران مبارز
شهر تعدّی کرده و مفسد فی الارض است ]

حرف در این است که جانی بودن محمد ذوالقدر که ایشان البته هیچ دلیل و مدرکی دال بر جنایتکار بودنش ارائه نمیدهند هیچ ربط و دخلی به پدر و مادر و رنگ پوست و نژاد ایشان ندارد
اینکه اقای نورفشان در قرن ۲۱ در کلاس کوکلس کلانهای دوره ۳۰ و ۴۰ و ۵۰ و ۶۰ امریکا ثبت نام میکند و فردی را به دلیل برده بودن جدش که روزگاری مثلا از افریقا از کانون گرم خانواده اش جنایتکارانه دزدیده میشود و به ایران یا امریکا مثل یک کالا حمل میشود و فروخته میشود مجرم میدانند!! از عجایب است و بدتر از ان اینکه شخصی مثل ایشان در این ساعت و روز که به پایان سال ۲۰۰۷ نزدیک میشویم ودر زمانی که حتی در جنوب امریکا ودر کنار رنچ شخصی پرزیدنت بوش نژاد پرستی از جرمهای جنائی هم سنگین تر است به درون باطلاق و لجنزار نژاد پرستی شیرجه میروند وطوق حقیر راسیست بودن را بگردن مبارک میاویزند!!
ودر این راستا اما برده بودن اجداد این سردار برای او و جمهوری اسلامی نه تنها مایه حقارت نیست که جای افتخار هم دارد ! بقول شاعر روزگار غریبی است نازنین

واما راه اندازی این بیزنسهای لندنی و پاریسی و لس انجلسی هم اینروزها بد جوری مایه مباهات و فخر دین فروشان حکومت سرداران قلابی شده است شما باین شکل بما فحش بده سرماه به دلار خدمت میرسیم.!

پدر برگ اوباما افریقائی است و از نژاد سیاه و او در صورتی که بتواند هیلری کلینتون را به عقب براند برکرسی ریاست جمهوری امریکا تکیه خواهد زد و اگر چنین شد که ارزوی همه ازادیخواهان جهان است ایا امثال ایشان که امروز سبیلشان رادر دیگ روغن پرزیدنت بوش جا گذاشته اند جرات خواهند داشت که برک اوباما را بدلیل رنگ پوست و یا پیشینه افریقائی پدرش مورد قضاوت قرار دهند؟ بدون شک در انروز اگر برای ابوالمنابر شرق و غرب فرصتی پیش اید و به کاخ سپید فرا خوانده شود ایشان با تعظیم غرای منصوب اریا مهری که چه عرض کنم بلکه با سینه خیز از لندن به واشینگتن خواهندشتافت!!

نان را به نرخ روز خوردن و دستی در کاسه دوست و دشمن داشتن هم امروز شغلی است که عده ای مثل ایشان یدکش میکشند چرا که باید بشکلی سفره پهن باشد اما نمیتوان در روز روشن دام مردم فریبی ضدیت با جمهوری اسلامی ناب محمدی راپهن کرد وهمزمان در باشگاه تبهکاران نژاد پرست کوکلس کلان عضوافتخاری شد به چنین شخصی میگویند نژاد پرست
و نژاد پرستی نوعی تبهکاری است و بشکلی جنایت است و چنین جنایت اشکاری در دنیای ازاد و متمدنی که خودتان را به ان اویزان کرده اید جرم محسوب میشود و مبارزه مجرمی از این دست با رژیم جمهوری اسلامی نه تنها باعث سرافکندگی مبارزین راستینی است که در زندانهای رژیم سر بدار میبرند بلکه اب تطهیری است که بر جنایات رژیم ریخته میشود