Tuesday, August 15, 2006

امروز چهارشنبه 16 آگست 2006

حکایت تحویل سال نو ( نوروز ) در کربلا
از کتاب خاطرات عین السلطنه ( قهرمان میرزا سالور ) دراواخر سلطنت احمد شاه
وپس از ختم جنگ اول جهانی وآمدن واستقرارانگلیسیها در عراق بجای عثمانیها.
قهرمان میرزا به زیارت عتبات میرود وبا کنجکاوی خاص خودش
به نظاره اوضاع در عراق بعد از عثمانی میپردازد
اینطور که از نوشته پیدااست شیعیان عرب ساکن عراق نوروز را جشن میگرفتند
حالا چرا اینها (حاکمان فارس عربزده امروز) با عید و نوروز ما مخالفند خدا میداند .

شب تحویل سال

شب پنجشنبه چهارم شعبان - ازنیمساعت از شب رفته تا سه ساعتی تحویل شمس به برج حمل است . غروب با شاهزاده وزیر دربار
و نصرت الوزاره قونسل ، حرم مشرف شدیم که در بالای سر حضرت جا گرفته بودند . جمعیت بینهایت شد اعراب شیعه از بصره
به این طرف آمده بودند وهر دسته هم بیرقی داشت زنها دست زده حوصه ( کل ) میکشیدند مردها صلوات میفرستادند از اول شب
هم هر چند دقیقه فاصله یکی ازشیوخ آنها برخاسته اعلان تحویل را میکرد آنوقت صدای مهیبی ازدست زدن وحوصه نمودن و صل
علی محمد گفتن برمیخاست و فشار بهم میاوردند طوری که زن ومرد روی هم افتاده باعث یک هیجانی میشد که خیلی طول میکشید
تا ان هیاهو ساکت شود تا میرفت مشغول نماز و دعائی شوند عرب دیگر اعلان تحویل را نموده باز آن آشوب و غوغا برمی خاست
اشد از کرّت اول و حال آنکه این عید متعلق به ایرانیها است. اعراب مهلت ندادند دست ایرانی به ضریح مقدس برسد مثل ....روی هم
زن ومرد سوار بودند تا دستشان به ضریح برسد . متصل هم دست میزدند حوصه میکردند و صل علی محمد میگفتند زنهارا مردها بغل
کرده دو ساعت زحمت کشیده عرق میریختند تا به ضریح برسانند چفیه ها افتاده بود عگالها مثل طناب به گردن و دست وکمر پیچیده
عباها توی دست وپایشان افتاده یک علم صراطی ، یک خربازاری که هیچ وقت درایران آنهم دراماکن مشرفه احدی ندیده و به خاطر
ندارد ماتمام را تماشا کرده مبهوت عوالم این مردمان ساده مقدس با تعصب بودیم که خود را فدا میکردند که دستشان به ضریح امشب
و این ساعت برسد . تمام چراغها روشن بود جمعیت فوق العاده و لهذا به شدت گرم بود وعرق متصل می آمد. گفتند در نجف اشرف
امشب چندین برابر اینجا ازدحام و جمعیت خواهد بود زیرا معمول است عید تحویل را آنجا بروند . کربلا نسبت به نجف خالی است .
ساعت سه ونیم ما منزل آمدیم در حالی که زیارت ما از همان مکان بود که نشسته و جا گرفته بودیم ، دیگر دست احدی جز اعراب
به ضریح نرسید . این اعراب تمام توی رواقها ، ایوانها ، صحن و جلو خان وتا توی بازار مثل گوسفند روی هم منزل کرده بودند .
با انبانهای آرد و خرما و دیگ و ساج طبخ نان با زن وبچه های کوچک و بزرگ هرکس میخواست خارج یا داخل شود میایست
یکساعت زحمت بکشد تا جای پا پیدا کند .
وممکن نبود مقدار زیادی لعنت الله ابوک نشنود . هچ حیا و حجابی نداشتند زنها بغل مردها ، بچه ها روی آنها، صورت ، پا ، دست و
سینه باز واز شدت سرما و آفتاب مثل مرکبهای سابق سیاه

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home